فاطمه
فاطمه، پهلو شکسته، دست به دیوار سوی خانه می رود
بی بی ما، دل شکسته، با چشم گریان میرود
در خیالش همه این است،
کاش بودی بابا دستم میگرفتی،کاش بودی بابا علی تنهاست،حسینم تشنه،جگر حسنم پاره پاره گشته
بابا کجایی ببینی با من چه کردند، بابا علی را خانه نشین کردند
علی را بستند به من سیلی زدند، دلم را شکستند زمینم زدند
بابا، ببین میخ سینه ام را شکافت
درد را با قلب من همسایه ساخت
گفتی که پاره ی تن توم بابا
پس چرا سوختن خانه ی مرا.
نظرات شما عزیزان: